4 شهريور 1389برچسب:, :: 1:47 :: نويسنده : sara
2 شهريور 1389برچسب:, :: 3:21 :: نويسنده : sara
اين بازيگر اسمشlee min ho بازيگر كره اي و مورد علاقه ي منه اگه فيلماش رو ببينيد مطمئنم شما هم خوشتون مياد پسران برتر از گل،سليقه شخصي برو ادامه مطلب بقيه رو ببين
ادامه مطلب ...
1 شهريور 1389برچسب:, :: 2:10 :: نويسنده : sara
ویژگیهای وبلاگ دخترا: 1. اصولا تو وبلاگشون چیزی برای دانلود پیدا نمی کنی!! ادامه در ادامه مطلب... ادامه مطلب ...
30 مرداد 1389برچسب:, :: 1:0 :: نويسنده : sara
26 مرداد 1389برچسب:, :: 1:29 :: نويسنده : sara
روز پنج شنبه 14/5/89 از شهرمون (نمي گم كجا) عازم نيشابور شديم به خاطر جشنواره فرهنگي هنري اخه ميدونيد چيه من توي رشته عكاسي مقام كشوري اوردم ساعت8صبح راه افتاديم ساعت 4بعد از ظهر رسيديم. اردوگاه باغرود چي فكر ميكرديم چي شد همه فكر ميكرديم ميريم يه هتل5ستاره، خلاصه ميكنم جاي سر سبز قشنگي بود اون روز بيكار بوديم دور باغ دور ميزديم از تمام ايران بودن با رشته هاي مختلف با چند تا دختر كردي اشنا شدم اسم هاشون(سنا،شينا،سميرا،مريم،فاطمه) لحجه باحالي داشتن با اينكه متوجه نميشدم چي ميگن...................
برامون كلاس گذاشتن اما نمي رفتيم چون همش تكراري بود .از يه نظر راحت نبوديم ساعت12 شب مي خوابيديم ساعت4صبح بيدار ميشديم مثل پادگان. كلاس هاي صبح رو به همين خاطر نمي رفتيم خيلي خسته كننده بود. شنبه طبق معمول ساعت4 بيدار شديم رفتيم مشهد نهارو مشهد خورديم ساعت3 برگشتيم اردوگاه نيشابور. شبا هميشه من بعد از شام با بچه هاي كردي بودم يه بار لباس كردي شينا رو پوشيدم خيلي تو تنم خوب بود همه ازم تعريف كردن گفتن بايد تو كرد ميشدي و... حالا اينا رو ولش اين مدت خيلي مواظب وسايل ام بودم روز اخر گوشيم رو كه خيلي دوست داشتم زدم توي شارژ فقط در حد 10دقيقه رفتم اماده بشم براي شام برگشتم گوشيم نبود اول خيالم راحت بود كه دست دوستام اما نبود شام رو متوجه نشدم چجوري خوردم بلند شدم رفتم دنبالش بگردم ديگه اون موقع بود كه گريه ام گرفت شب اخري بود كه ما اونجا بوديم .نيم ساعت بعدش جشن اختتاميه بود از جشن هيچي نفهميدم چون حواسم پيش اون نامردي بود كه گوشيم رو دزديده بود جشن تا ساعت30/2شب كه نه صبح طول كشيد از بس گريه كرده بوده داشتم از سر درد ميمردم بعد از مراسم سرپرستمون گفت 5صبح راه مي افتيم داشتيم تقدير نامه هاي كه داده بودن تقسيم ميكرديم كه مال من نبود تو رو خدا شانس رو مي بيني رفتم توي كمپ بچه هاي كردستان باهم خداحافظي كرديم البته با كلي گريه خيلي اين چند روز بهشون وابسته شده بودم شماره هاشون رو توي گوشيم ذخيره كرده بودم اما حالا كو گوشي؟ يادم رفت دوباره ازشون بگيرم منتظرم اونا بهم زنگ بزنن من كه شماره اي ازشون ندارم انشاالله اگه خدا قسمت كنه بابا رو راضي مي كنم يه سر بريم كردستان منم ازشون قول گرفتم كه به شهرمون بيان شب اخر بود كه همه اونجا بوديم تمام بچه ها گريه مي كردن خدا قسمت همه بكنه كه يه اردو دست جمعي با دوستاش بره خارج از شهر به خدا روزي كه مي خواستم برم اون قدرناراحت نبودم كه موقع برگشت اين جوري بودم اين يه تجربه عالي بود واسه من كه بيشتر مراقب وسايل ام باشم و...
26 مرداد 1389برچسب:, :: 1:16 :: نويسنده : sara
اينم چندتا عكس باحال اگه نظر بدين قول ميدم هر چي بخواين بذارم ممنون ازتون برو ادامه مطلب بقيشو ببين حال كن ادامه مطلب ... |